سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رأی با تأمل حاصل می شود و رأی خام پشتیبان بدی است . [امام علی علیه السلام]

بیا تو - سندبادوچهل دزد بغداد

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
اینم چند شعر از تینا (بعضیا بخونن )(جمعه 85 مرداد 20 ساعت 1:35 عصر )

اینم چند شعر از تینا  (بعضیا بخونن )



 

هوال. .  . محبوب ...

 

"دوستت دارم  تنها  ترکیب   واج ها  نیست  ."

 

نازنینم

      عشق  به داشتن نیست

عشق  ...

     عشق به حس پاک بودن

 

به نگاه بی ریای عاشق

به نسیم لطیف دوست داشتن

 

نازنینم

هرگاه حس و نگاهت 

                        پاک و بی ریا بود

بدان  دوستت دارم

فقط  تداعی  یک کلمه برایت نیست .

                                           

                                           پس 

                                                  دوستت دارم

هوالستار...

 

  باز منم ...

   اینجا

     تهی ،

            خالی ،

                     تنها

 با یک دل شکسته

 باز تو نیستی

 و  من ...

 شاید در باورت مرده باشم

 از این سرزمین رها می شوم

 تنها یک خاطر از من می ماند

 چشم همیشه در انتظارم

                        در آغوش نگاهت  ....

 

 

هوالجمیل....

 

 

در انزوای یک سکوت

 

پشت  پنجره ی احساس

 

رو به یک مرد تنها

 

                        حس من بازیچه می شود                      

 

 

امشب درد من خلاصه می شود

 

ومن

 

به کوچه ی خمیده ی اتاق می روم

 

امشب یه آه خسته می رسد

 

به انزوای گلوی من

 

امشب شاه بیتی ندارم

 

تا برای چشما نت بخوانم

 

امشب غزلم خشکیده

 

قلمم دوات ندارد 

 

من ...

 

به انتهای سکوت رسیده ام


» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

قدرت اندیشه(یکشنبه 85 اردیبهشت 10 ساعت 3:1 عصر )
قدرت اندیشه
 
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : 
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .
نتیجه اخلاقی :
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید .
***************************************
اگر قـدر ثانیـه های بدون بازگشت را می دانستند و از قلـه های باشکوه موفقیـت چیـزی شنیده بودند،
هیـچ گاه...
برای در چالـه مانده ، چـاه را توصیـف نمی کردند...

» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

سکوت.وصیت(شنبه 85 اردیبهشت 2 ساعت 5:40 عصر )

سکوت


یک نیمکت کنار خیابان، دوتا سکوت...
این زندگی کشیده به این جا چرا؟ سکوت


من را نگاه کن به تو هم فکر میکنم
پس فکر میکند به خودش بی صدا سکوت


این ماجرای تلخ خیابان و عشق هاست
یک روز سرد توی خیابان دو تا سکوت


هر یک شبیه آن یکی آبی ، بنفش، سرخ
ـ هرچند بود منشاء این رنگ ها سکوت ـ


در هم قدم زدند و به هم فکر!  فکر!  فکر!
آخر رقم زدند سر آغاز را: سکوت!
یک ماه بعد: هردو به هم خو گرفته اند


چون کودکی به مادر و چون کوه؛ با سکوت
شش ماه بعد روی پل عابری بلند
ـ من دوست دارمت! مثلا تا کجا؟ سکوت


در روز های بعد یکی فکر میکند:
ـ عشق اشتباه بوده وگر نه چرا سکوت؟


یکسال بعد: ما به هم اصلا نمی خوریم
یک نیمکت کنار خیابان دوتا سکوت      




 

وصیت



گرچه دل کندن از تو آسان نیست که برایم به مرگ هم شاید...
می روم گم شوم در انبوه خاطراتی که بعد ِتو  باید...


من معمای ساده ای بودم ، حجم تنهایی تو پیچیده
حل شدم در تو زود و ذهنت باز یک معمای تازه می زاید
 
آه! من طعنه می زنم انگار! هرچه باشد هنوز مردهستم!
دست من نیست شیطنتهایم ، اتفاق است، پیش می آید!


بعد از این استکان زهرآلود ، چون  دامادی به خواب خواهم رفت
جای قند و نبات، عزراییل بر سرم گرد مرگ می ساید


آرزوهای کوچکم را حیف می برم با خودم به گور اما
آرزو می کنم تو خوش باشی، حسرتت بر غمم می افزاید


مجلس ختم من که می آیی ، یک لباس سفید بر تن کن
بارها گفته ام به تو  خانم! رنگ مشکی به تو نمی آید


با تشکر  از  شما  که از  وبلاگ من دیدن میکنید


» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

عشق مادر(دوشنبه 85 فروردین 21 ساعت 4:1 عصر )
عشق مادر

وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد
تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
!
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی
!
وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.
تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی
!
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید.
تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی
!
وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری.
تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
تو هم، با فریاد زدنِ: من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی
!
وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
تو هم، با پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید.
تو هم، با چکوندن(بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت.
تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی
!
وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی
 !
وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد.
تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه
!
وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی تا از خونه بیرون بره
!
وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری
!
وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده
 !
وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره(ابراز محبت کنه).
تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل کردن درب اتاقت!(نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه
!)
وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی(رانندگی یاد داد).
تو هم، ازش تشکر می کردی، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی
!
وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود.
تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی
!
وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی
!
وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوبگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!!(به اصطلاح، بچه مامانی
!!)
وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره
!!
وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد.
تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم
!
وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی
!
وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد.
تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت هستن
!
وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفا
ً!!
وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه
.
تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی
!!
وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده
!!"
وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه.
تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی
!!
وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت.
تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی
!!
و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد
.
 اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی
...
و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریقش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...
همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری
!!!!!
 
تقدیم به مادرعزیزم که تمام وجودم از اوست

» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

عشـق مـیـان دو فـرد طــی چنـــدین مرحله متفاوت تکامل می یـابد ای(سه شنبه 84 اسفند 16 ساعت 4:14 عصر )
 
عشـق مـیـان دو فـرد طــی چنـــدین مرحله متفاوت تکامل
می یـابد که به مـنـظور بــقای عشق هر کدام ازاین مراحل
اهمیت خاص خود را دارا میباشد این مراحل شامل:

مجذوب شدن، دلربایی، هوس (اشتیاق مفرط)، صمیمیت
و تعهد است:
 
 
1- مرحله مجذوب شدن
واکنــش مـثـبـت نسـبت به یک شخص است که خود به دو
مرحله تقسیم بندی میگردد:

* مجذوب شدن فیزیکی: هنگامــی روی مــــی دهد که
جـسم شمـا نــــسبت به یک شخص از خود واکنش نشان
میدهد. واکنشهایی همچون: افزایش ضربان قلب، افزایش درجه حرارت بدن، تعریق کف دستها و دلهرگی. این مرحله سطحی ترین و ابتدایی ترین مرحله عشق میباشد اما در عین حال یکی از قدرتمند ترین عوامل است.
 

* مجذوب شدن عاطفی: هنگامی که اوضاع و احوال مساعد و مطلوب باشد شکل میگیرد. پس از آنکه شما از لحاظ فیزیکی مجذوب شخصی گردید سپس باب گفتگو را با وی خواهید گشود و اگر متوجه شدید که اشتراکاتی با یکدیگر دارا میباشید از قبیل سرگرمیها، طرز تفکر، ایدئولوژی، شغل، تحصیلات، علایق و دیگر زمینه های مشترک سپس از لحاظ احساسی مجذوب یکدیگر خواهید گشت.

همچنین مجذوب شدن از لحاظ عاطفی حتی میتواند در فقدان مجذوب شدن از لحاظ فیزیکی نیز به وقوع بپیوندد. در این صورت پیوند و رابطه مستحکم تری ممکن است میان دو فرد ملاقات کننده پدید آید. زیرا پیشداوریها و پیش فرضهای مبتنی بر ظاهر فیزیکی دیگر وجود نخواهند داشت.
 
 

2-دلربایی
در اصل به عمل تلاش برای تاثیرگذاری و جلب توجه و نظر فردی دیگر توسط توجه متقابل و اهدای هدایا و غیره اطلاق میگردد. دلربایی نیز دو قسم است:
 
 
دلربایی خودخواهانه و دلربایی غیر خودخواهانه و با خلوص نیت.
دلربایی خود خواهانه: هنگامی روی میدهد که شما اقدام به اعمال رمانتیک میزنید صرفا بمنظور منفعت شخصیی خودتان. مانند هدیه دادن برای تحت تاثیر قرار دادن شریک خود. در واقع شما دلربایی را بعنوان یک آلت و به عنوان معامله بکار میبرید.
 
 
دلربایی خالصانه:هنگامی روی میدهد که شما تنها برای دلخوشی و لذت شریکتان دست به اعمال رمانتیک میزنید. شما نیز تنها از خوشحالی و لذت شریک خود ابراز خوشنودی میکنید.
 


دلربایی (و یا عشق) خودخواهانه خیلی زود به سردی گراییده و زایل میگردد. اما دلربایی ( و یا عشق) عاری از هر گونه خودخواهی تداوم خواهد یافت. از آنجایی که دلربایی و رمانتیک بودن یک عمل میباشد بسیاری از افراد که مدت زیادی را با یکدیگر گذرانده اند آن را به دست فراموشی میسپارند اما با تلاش آگاهانه قادر خواهند بود شعله های آن را مجددا افروخته سازند.
 
 

3- مرحله هوس(اشتیاق مفرط)
آرزوی داشتن فردی، تا آن حد که جدایی از آن فرد غیر ممکن میگردد. این هنگامی است که رابطه احساسی مبدل به رابطه فیزیکی میگردد. این مرحله بسیار حائز اهمیت است. این مرحله لحظه ای است که رابطه به یک دو راهی منشعب میگردد که دو فرد میباید یکی از آن دو راه را برای ادامه مسیر برگزینند: یک راه که به تباهی می انجامد و مسیر دیگر که به مرحله والاتر منتهی میگردد.
 
 

4- مرحله صمیمیت
به یک ارتباط تنگاتنگ و بسیار نزدیک اطلاق میگردد. دو فرد افکار، عقاید، احساسات و رویاهایشان را با یکدیگر قسمت میکنند. در یک صمیمت حقیقی چیزی برای پنهان ساختن از یکدیگر وجود نخواهد داشت. صمیمیت یک پدیده ناگهانی نبوده بلکه یک روند تدریجی و پیشرونده میباشد که هیچگاه متوقف نمیگردد. هرگاه صمیمیت در یک رابطه وجود نداشته باشد ممکن است آن رابطه برای مدتی دوام بیاورد اما همیشگی نخواهد بود.
 
 

5- مرحله تعهد
به التزام برای صادق و وفادار ماندن به همسر خود در سراسر سختیها و خوشیهای زندگی اطلاق میگردد. اگر شما قادر بوده اید تا این مرحله از عشق پیشروی کنید پس چرا میخواهید به همه چیز پشت پا بزنید؟ به یکدیگر گوش دهید، با یکدیگر سازش کنید و به خاطر داشته باشید که برای دستیابی به این مرحله و موفقیت مسیر دشواری را پیموده اید. بنابراین قدر جایگاه خود را بدانید
 
 

» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

احساس عشق فرمانده احساسات(سه شنبه 84 اسفند 16 ساعت 2:39 عصر )
احساس عشق فرمانده احساسات
 
روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و
 
روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و
 
خوشی زندگی می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس.......هر کدام به روش
 
 خویش می زیستند .تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این
 
جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق
 
می شوید.
 
تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبارهای خانه های خود
 
بیرون آوردند وتعمیرش کردند.
 
همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به
 
سرعت سوار قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند.
 
 
در این میان عشق هم سوار قایقش بود اما به هنگام دور شدن از جزیره
 
متوجه حیوانات جزیره شد
 
که همگی به کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی
 
 
گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.
 
عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی
 
شده سپرد.
 
 
آنها همگی سوار شدند و دیگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!
 
قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر! آب
 
میرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.
 
 
او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها
 
کمک خواست.
 
 
اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و
 
گفت:ثروتمندی عزیز به من کمک کن.
 
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و شمش و طلاست و جائی برای
 
تو نیست.
 
 
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
 
 
غرور پاسخ داد: هرگز تو خیسی و مرا خیس میکنی.
 
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات بده
 
اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به
 
تو را ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
 
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از
 
آنها کمک نخواست.
 
دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد
 
البته که نه!!!!!
 
 
سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر
 
می کردی همه می گفتند
 
تو از من برتری ، از مرگت خوشحال خواهم شد.
 
 
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت :خدایا
 
مرا نجات بده
 
 
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران ن! باش تو را
 
نجات خواهم داد.
 
 
عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد.
 
 
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت.
 
آفتاب در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام
 
از زیر هجوم آب بیرون می آمد.
 
و تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودند.
 
عشق برخواست به دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد.
 
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو
 
بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بیاید.
 
 
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟
 
همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو
 
لایق فرماندهی تمام احساسها هستی.
 
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم
 
ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم که چه کسی مرا نجات داد؟؟
 
دانائی گفت که او زمان بود.
 
عشق با تعجب گفت: زمان ؟؟؟!!!
 
دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند

» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

این مساله را با دقت و با حوصله بخوانید (ویژه مردان)(سه شنبه 84 اسفند 9 ساعت 4:42 عصر )
این مساله را با دقت و با حوصله بخوانید  (ویژه مردان)     
بدون در نظر گرفتن خصوصیات فردیتان – چه یک مرد قدرتمند با عقاید جسورانه باشید، چه یک فرد میانه رو و صلح طلب و یا یک انسان غیر فعال با هیکل ژله ای – حدس بزنید چه اتفاقی برای شما رخ می دهد؟ حتی اگر از سنگ هم ساخته شده باشید، شما به قرار ملاقات دعوت می شوید، به بحث و مشاجره کشیده می شوید و "از دیدگاه فمینیستی" به طور قطع در آن شکست می خورید.
پای هر فردی، در هر شرایطی به هر حال روزی به مشاجره باز خواهد شد. شاید زمانی که نوبت به اثبات مردانگیتان می رسد، در انجام آن ناتوان باشید.حتی اگر نیت شما پاک باشد، باز هم طوری صحبت می کنید که بازنده بودنتان از همان ابتدا به ساکن واضح و مبرهن است.
تنها استراتژی که می تواند ما را از این خطرات در امان نگه دارد؛ این است که همواره برای مواجهه با یک چنین شرایطی از قبل خود را آماده کنیم. هیچ وقت اتفاق نمی افتد که با جیب خالی و زیرپیراهنی بلند شده و به خیابان بروید؛ پس چرا در یک رابطه چنین کاری را انجام نمی دهید؟
 
قوانینی برای پیروزی
هیچ مردی نمی خواهد در مقابل دختر مورد علاقه اش شکست بخورد و مشاجره را ببازد و به دختر اجازه دهد تا آنجا که می تواند او را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد. در این مورد قوانین خاصی وجود دارند. حواس خود را جمع کنید.
در زمان مشاجره تنها به یک دلیل عقل و منطق  شما زایل می شود: خانم ها هیچ وقت نمی پذیرند که در اشتباه هستند. از این بابت مطمئن باشید و بهتر است که در این یک مورد اصلا فکر نکنید. اصلا مهم نیست که حق تا چه اندازه با شماست و حرف خانم تا چه حد اشتباه است. قرار نیست که این مسئله در ردیف بازی های جوانمردانه قرار بگیرد. در این قسمت چند تکنیک حرفه ای وجود دارد که با به کارگیری آنها هیچ گاه در بحث با خانمتان بازنده از میدان خارج نمی شوید.
1- هیچ گاه صدای خود را بلند نکنید
با توجه به طبیعت دعواهای خانوادگی (مثلا اگر برایشان بستنی سفارش دهی تصور می کنند که شما با آنها دشمنی دارید و می خواهید آنها دچار اضافه وزن شوند، اگر این کار را نکنید، این معنا را در بر دارد که در حال حاضر بیش از اندازه چاق هستند!) پس بهتر است مراقب تن صدای خودتان باشید. بدون در نظر گرفت دفاعیات دیگر، همیشه باید به نرمی و با آهستگی سخن بگویید. او فقط به دنبال خشمگین کردن شماست. تنها با این امید که بالاخره شما برنده میدان می شوید، با او به نرمی لب به صحبت بگشایید.
2- اولین مردی باشید که به او گوش می دهد
معمولا نام آقایون به عنوان شنونده های خوب به ثبت نرسیده است. متفاوت عمل کنید. او می خواهد آنقدر با شما صحبت کند که خوابش بگیرید؛ پس این کار را از او دریغ نکنید. اما زمانی که هنگام دفاع کردن از خودتان سر رسید، تمام گفته هایش را بر علیه خودش استفاده کنید، تا متوجه شود که شما به او گوش می دادید.
اگر برای شناسناندن او به خودش از گفته های شخصی خودش بهره بگیرید، او شما را به عنوان مشتاق ترین شنونده تلقی می کند و زمانی که با چنین صحنه ای مواجه می شود شما به قدرتمندی نیو در فیلم ماتریکس مبدل می شوید. زود باش نیو، ادامه بده، دنبال خرگوش سفید برو!
3- از این شاخه به آن شاخه نپرید
حال بحث شما در مورد هر چیزی که می خواهد باشد (در مورد موسیقی، رزرو میز شام، برخوردهای ناآگاهانه و ...) شما باید با قدرت و مستحکم ظاهر شوید. برد و باخت در چرخیدن حول محور موضوع مورد بحث، تعیین می گردد. پس بهتر است در یک چنین شرایطی سعی کنید از موضوع اصلی دور نشوید.
4- اشتباه را قبول کنید تا برنده باشید
گاهی اوقات پیروزی در یک مشاجره در عواقب بعدی آن نمود پیدا می کند. اگر شما از همان آغاز مشکل را بپذیرید و اشتباه را قبول کنید، او به هیچ وجه پیروز میدان نخواهد بود. اگر پیروز میدان باشید آنوقت تحمل کردن مقداری غرغر چندان ناخوشایند به نظر نمی رسد. در این شرایط اجازه دهید تا هر اندازه که راضی می شود شما را تیرباران کند و بعد هم مثل افراد بی جان خود را به مردن زده و بر روی زمین پهن شوید. گاهی اوقات عقب نشینی بهترین راه مقابله با دشمن به شمار می رود. با به کار گیری این شیوه بدون شک پیروزی از آن شما خواهد بود.
5- از احساسات کمک بگیرید
بیشتر مواقع خانم ها به این دلیل دعوا و مرافعه راه می اندازند که احساساتی می شوند. چیزی که نباید فراموش شود این است که ما مردها نیز زمانی که احساساتی می شویم از بحث و مشاجره کمک می گیریم. این عمل به عنوان نوعی تخلیه روحی به شمار می رود. و تنها کاری که از دست ما ساخته است، این است که به آنها اجازه دهیم که احساساتشان را به بیرون بریزند.
با قدرت و افتخار بجنگید. اما از چیزهایی که او به زبان می آورد نرنجید. برای یک خانم، مردی که توانایی حفظ خونسردی خود را در گیراگیر بحث و مشاجره داشته باشد، پادشاه به شمار می رود. در این صورت او همیشه فاتح است.
6- کار را تمام کنید
بعضی از مردها آنقدر قدرتمند متولد نشده اند که بتوانند مطابق امیال درونی شان رفتار کنند. و دقیقا این نقطه ای است که مردها را از پسر بچه ها جدا می کند. اگر پیروزی در مشاجره ارزش ویران کردن رابطه را دارد و یا اگر خراب کردن ارتباط ارزش پیروزی در مقابل او را دارد؛ پس می توانید به راحتی از کلمات توهین آمیز بهره بگیرید. اخطار: اگر این کار را انجام دهید هیچ راه برگشتی برایتان باقی نخواهد ماند. همانطور که همه شما می دانید ساختن پل های خراب شده پشت سر کار اسانی نیست.
به خاطر مشاجره
وقتی زمان مشاجره می رسد حواس خود را جمع کنید و تمام مسائل پیچیده را برای همسر خود روشن کنید. دلایل آنرا همین چند لحظه پیش برای شما توضیح دادیم.
بحث و مشاجره به هر دلیلی که سر بگیرد، ما باید توانایی رویا رویی با آن را در خود تقویت کنیم و در تمام شرایط از آماگی لازم بر خوردار باشیم. طبیعت انسان طوری سرشته شده است که همیشه تمایل به دفاع از باورهای شخصی خود دارد. اگر تمام مدت به دفاع از آنها بپردازیم دیگر زمانی برای زندگی کردن باقی نخواهد ماند.
 
 
 
 
 

» مجتبی _ متال
»» نظرات دیگران ( نظر)

   1   2      >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 3  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 17903  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

بیا تو - سندبادوچهل دزد بغداد
مجتبی _ متال
» لینک دوستان من «
توهم یکی از دوستان
زندگی یعنی تو
جن و روح
گستره ای به وسعت عشق
نیایش
طبیعت
گیاهان کویر ی ایران
» لوگوی دوستان من «

بهارستان - به روز رسانی :  9:20 ع 87/9/4
عنوان آخرین نوشته : خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت...

» آرشیو یادداشت ها «
بیا تو
تابستان 1385
بهار 1385
» اشتراک در خبرنامه «
 
بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران